پایگاه اطلاع رسانی مسجد جامع خاتم النّبیین (ص)

مسجد جامع خاتم النّبیین (ص) خادم آباد شهریار

مسجد جامع خاتم النّبیین (ص) خادم آباد شهریار
 مسجد جامع خاتم النبیین ص خادم آباد شهریار
یا مولای یا صاحب الزمان (عج) * اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً ***** (یا مولای یا صاحب الزمان عج) ***** اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ ***** (یا مولای یا صاحب الزمان عج)***** احادیث از لسان پاک امام زمان عج : نفع بردن از من در زمان غيبتم مانند نفع بردن از خورشيد هنگام پنهان شدنش در پشت ابرهاست و همانا من ايمني بخش اهل زمين هستم، همچنانکه ستارگان ايمني بخش اهل آسمانند. بحارالأنوار، ج 53، ص 181 ------ من ذخيره خدا در روي زمين و انتقام گيرنده از دشمنان او هستم. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 392 ------ ملعون است، ملعون است کسي که نماز مغربش را به تأخير بيندازد، تا زماني که ستارگان آسمان پديدار شوند. بحارالأنوار، ج 52، ص 15 ------ هيچ چيز مانند نماز بيني شيطان را به خاک نمي‌مالد، پس نماز بگزار و بيني شيطان را به خاک بمال. بحارالأنوار، ج 53، ص 182 ------- هر يک از پدرانم بيعت يکي از طاغوت‌هاي زمان به گردنشان بود، ولي من در حالي قيام خواهم کرد که بيعت هيچ طاغوتي به گردنم نباشد. بحارالأنوار، ج 53، ص 181 ------ من آخرين جانشين پيامبر هستم، و به وسيله من است که خداوند بلا را از خاندان و شيعيانم دور مي‌سازد. بحارالأنوار، ج 52، ص 30 ------ هر کس در اجراي اوامر خداوند کوشا باشد، خدا نيز وي را در دستيابي به حاجتش ياري مي‌کند. بحارالأنوار، ج 51، ص 331 ------ سنت تخلف‌ناپذير خداوند بر اين است که حق را به فرجام برساند و باطل را نابود کند، و او بر آنچه بيان نمودم گواه است. بحارالأنوار، ج 53، ص 193 ------ براي زود فرارسيدن فرج (و ظهور ما) زياد دعا کنيد، که آن همان فرج و گشايش شماست. کمال‌الدين للصدوق، ج 2، ص 485 ------ اگر خواستار رشد و کمال معنوي باشي هدايت مي‌شوي، و اگر طلب کني مي‌يابي. بحارالأنوار، ج 51، ص 339 ------ ما در رعايت حال شما کوتاهي نمي‌کنيم و ياد شما را از خاطر نبرده‌ايم، که اگر جز اين بود گرفتاري‌ها به شما روي مي‌آورد و دشمنان شما را ريشه کن مي‌کردند. پس از خدا بترسيد و ما را پشتيباني کنيد. بحارالأنوار، ج 53، ص 175 ------ و اما در پيشامدها و مسايل جديد به راويان حديث ما مراجعه کنيد، زيرا که آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم. بحارالأنوار، ج 53، ص 181 ------ اگر از خداوند (صاحب عزت و جلال) طلب آمرزش کني، خداوند تو را مي‌آمرزد. بحارالأنوار، ج 51، ص 329 ------ همانا خدايتعالي مردم را بيهوده نيافريده و بدون تکليف و جزا رهايشان نکرده است.الغيبة للشيخ الطوسي، ص 174 ------ خداوندا! وعده‌اي را که به من داداه‌اي، برآورده کن و امر قيام مرا تمام فرما. قدم‌هايم را ثابت بدار و در سايه قيام من، جهان را پر از عدل و داد کن. بحارالأنوار، ج 51، ص 13 ------ شهادت مي‌دهم که معبودي جز خداي يکتا نيست و ملائکه آسمان و صاحبان علم نيز شهادت مي‌دهند، آن خدايي که به عدل و داد قيام مي‌کند، نيست خدايي جز او که مقتدر و حکيم مي‌باشد، و همانا دين نزد خدا اسلام است. بحارالأنوار، ج 51، ص 16 ------ ايمان خداوند عزوجل و بندگانش قرابت و خويشاوندي نيست، و هر کس که مرا انکار کند از من نيست. الغيبة للشيخ الطوسي، ص 176 ------ شيعيان ما هنگامي به فرجام نيک و زيباي خداوند مي‌رسند که از گناهاني که نهي شده‌اند، احتراز نمايند. بحارالأنوار، ج 53، ص 177 ------ کفايت در کارها و عنايت و سرپرستي در همه امور را تنها از خدايتعالي خواهانم. بحارالأنوار، ج 25، ص 183 ------ قلب‌هاي ما جايگاه مشيت الهي است، پس هرگاه او بخواهد ما هم مي‌خواهيم. بحارالأنوار، ج 52، ص 51 ------ اگر نبود که ما دوستار صلاح شما هستيم و به شما لطف و مرحمت داريم، همانا به شما توجه و التفات نمي‌کرديم. بحارالأنوار، ج 53، ص 179 ------- من مهدي هستم، منم قيام گر زمان، منم آنکه زمين را آکنده از عدل مي‌سازد، آنچنان که از ستم پر شده بود. بحارالأنوار، ج 52، ص 2 ------ ستمکاران پنداشتند که حجت خدا نابود شدني است، در حالي که اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مي‌شد، شک و ترديد از ميان برداشته مي‌شد. بحارالأنوار، ج 51، ص 4 ------ من صاحب حقم ... علامت ظهورم زياد شدن آشوب‌ها و فتنه‌هاست. بحارالأنوار، ج 51، ص 320 ------ علم و دانش ما به خبرهاي شما احاطه دارد و چيزي از اخبار شما بر ما پوشيده نمي‌ماند. بحارالأنوار، ج 53، ص 175 ------- دين از آن محمد(ص) و عدايت از آن علي اميرالمؤمنين(ع ) است، زيرا عدالت مال اوست و در نسل او مي‌ماند تا روز قيامت. بحارالأنوار، ج 53، ص 160 ------ کسي که نسبت به ما ظلم ورزد، از جمله ستمکاراني است که مشمول لعنت خدا است، چراکه خدا فرموده است: " آگاه باشيد که لعنت خدا بر ستمکاران است ."بحارالأنوار، ج 53، ص 182 ------ سجده شکر از لازم‌ترين و واجب‌ترين مستحبات است. بحارالأنوار، ج 53، ص 161 ------ هرگاه خداوند به ما اجازه دهند که سخن بگوييم، حق ظاهر خواهد شد و باطل سست و ضعيف شده و از ميان شما خواهد رفت. بحارالأنوار، ج 25، ص 183 ------ زمان ظهور و فرج ما با خداست، و تعيين کنندگان وقت ظهور، دروغگويانند. بحارالأنوار، ج 53، ص 181 ------ از خدا بترسيد و تسليم ما شويد و کارها را به ما واگذاريد، برماست که شما را از سرچشمه سيراب برگردانيم، چنان که بردن شما به سرچشمه از ما بود، در پي کشف آنچه از شما پوشيده شده نرويد و مقصد خود را با دوستي ما بر اساس راهي که روشن است به طرف ما قرار دهيد. بحارالأنوار، ج 53، ص 179 ------- ظهوري نيست مگر به اجازه خداوند متعال، و آن هم پس از زمان طولاني و قساوت دل‌ها و فراگير شدن زمين از جور و ستم. الإحتجاج للطبرسي، ج 2، ص 478 ------ آگاه باشيد به زودي کساني ادعاي مشاهده مرا خواهند کرد. آگاه باشيد هر کس قبل از "خروج سفياني" و شنيدن صداي آسماني، ادعاي مشاهده مرا کند دروغگو و افترا زننده است حرکت و نيرويي جز به خداي بزرگ نيست. الإحتجاج للطبرسي، ج 2، ص 478 ------ اگر شيعيان ما - که خداوند آن‌ها را به طاعت و بندگي خويش موفق بدارد - در وفاي به عهد و پيمان الهي اتحاد و اتفاق مي‌داشتند و عهد و پيمان را محترم مي‌شمردند، سعادت ديدار ما به تأخير نمي‌افتاد و زودتر به سعادت ديدار ما نائل مي‌شدند. الإحتجاج للطبرسي، ج 2، ص 499 ------ فضيلت دعا و تسبيح بعد از نمازهاي واجب در مقايسه با دعا و تسبيح پس از نمازهاي مستحبي، مانند فضيلت واجبات بر مستحبات است. الإحتجاج للطبرسي، ج 2، ص 487 ------ سجده بر قبر جايز نيست. الإحتجاج للطبرسي، ج 2، ص 490 ------ وجود من براي اهل زمين سبب امان و آسايش است، همچنان که ستارگان سبب امان اهل آسمانند. بحارالأنوار، ج 78، ص380 ------ زمين خالي از محبت خدا نيست، يا آشکار است و يا نهان. کمال‌الدين للصدوق، ج 2، ص 511 ------ هرگاه علم و نشانه‌اي پنهان شود، علم ديگري آشکار گردد، و هر زمان که ستاره‌اي افول کند، ستاره‌اي ديگر طلوع نمايد. بحارالأنوار، ج 53، ص 185 ------ بار الها! توفيق بندگي و دوري از گناه و نيت پاک و شناخت حرام را به ما عطا فرما، و با هدايت و استقامت در راهت گراميمان بدار. المصباح للکفعمي، ص 281
مسجد جامع خاتم النّبیین (ص) خادم آباد شهریار
شماره حساب جهت کمک های مردمی
تبلیغات ویزه
تبلیغات ویزه مسجدی ها دوربین مدار بسته دزدگیر اماکن سیمابان پارس داربست چگینی

9 صفر / شهادت جناب عماریاسر در جنگ صفین

| شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۱۵ ب.ظ

شمشیر بزن! این آخرین جهاد است. خسته ای پیر! می دانم. از آن زمان، که «أشهد» گفتی، روزگار درازی می گذرد. «أشهد» گفتی و مردانه ایستادی؛ به پای آن چه که ایمانش را از جان حراست داشتی.

و اینک خونِ خویش را به پایش خواهی ریخت. خون، این آخرین متاعی که قربانی نکرده بودی.

و خونِ تو معجونی است؛ آمیخته ایمان و عشق، که خاک صفین را به آسمان نزدیک تر کرده است.

و خون تو جویباری ست؛ جریان یافته در کویرِ جهلِ عرب، که همواره در صحیفه تاریخ جاری ست و تا همیشه، کویر را به گلستان شدن فرا خواهد خواند.

و خونِ تو، عشق است که به پای مولای صفین ریختی. پس چنان فواره ای زاده شد که سر به ابرها می سایید.

و خونِ تو گواهی است صادق، که عمری از قلب تو می گذشت و ایمانِ تو را می دید که هر روز ریشه می دواند.

شمشیر بکش! چونان که در «بدر» کشیدی، چونان که در «اُحُد». اینک «صفین» است و خلیفه خدا یاریِ تو را می طلبد و تو آن چنان به علی علیه السلام وفادار خواهی ماند که به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم . تو به ایمانِ خویش وفاداری. چه فرقی می کند؟ علی علیه السلام یا پیامبر؟ آن کس که مبعوثِ خدای تو باشد، برگزیده تو نیز خواهد بود؛ پس به یقین تیغ می کشی چنان که صفین، خاطره پیرمردِ توفان را همواره برای رهگذرانِ خود نقل خواهد کرد

نفرین به دستی که تیغ بر پیکرِ تو فرود آورد!

آن گاه که حرارتِ زخم را بر پیکرت حس کردی، لبخندی شیرین بر لبانت نشست. دیگر همه چیز تمام شد. عمری تکاپو، عمری رنج و جهاد.

اینک گاهِ وصال است؛ و «رسیدن»، همواره مفهومِ شیرینی است برای مسافری خسته که از جاده های طولانی سنگ و خار، راه پیموده است. آسمان را گشاده می بینی و بهشت را نیز؛ که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، لبخندزنان به استقبال یارِ دیرینِ خویش آمده است. دستانت را می گیرد. خسته نباشی پیر!

آن گاه که حرارتِ زخم را بر پیکرت حس کردی، لبخندی تلخ بر لبانت نشست. به زحمت، سرت را بر می گردانی؛ می خواهی برای آخرین بار، مولایت را ببینی.

می خواهی وداع کنی.

به این می اندیشی که علی علیه السلام چقدر تنهاست. نمی توانی تنهایش رها کنی.

در این کویرِ عطشناک، چه کسی خلیفه را همراه خواهد بود؟

گوش می سپاری؛ چکاچکِ شمشیر است و نعره مردانی که هر لحظه به خاک می افتند. مبادا که چشم زخمی به مولای تو برسد! تو دلواپسی و دغدغه غربتِ مولا، دردِ زخم را بر پیکرت صد چندان می کند.

تو می روی و علی علیه السلام می ماند و سپاهی جاهل.

علی می ماند و ابوموسی اشعری.

علی می ماند و عمروعاص.

علی می ماند و معاویه.

چشم می گردانی و قرآن هایی را می بینی که هنوز روی نیزه ها می درخشند.

از خود می پرسی که علی علیه السلام با خدعه عمروعاص چه خواهد کرد؟ مقاومت می کنی. تلاش می کنی که بر پای بایستی. باید بمانی و حقیقت را به مردم بازگویی. مولای حقیقت تنهاست، امّا ... .

پلک هایت سنگین شده اند. گاهِ خفتن است. چاره ای نیست؛ تو رسالتِ خویش را به انجام برده ای. خستگیِ تمامِ عمرت را یکجا در زانوانت احساس می کنی؛ احساس تلخ و شیرین. پلک می بندی و هنوز دلواپسی. پلک می بندی و هنوز ...


«سند حقانیت علی علیه السلام »

نزهت بادی


رخصت از من چه می طلبی عمار؟ اگر به خواست دل من باشد که رضایت نمی دهد تو را کشته دست ستمگران ببینم! اما این تقدیری است که سال ها پیش ـ همان زمان که تازه به مدینه هجرت کرده بودیم ـ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو وعده داد و فرمود: «تَقْتُلُهُ الفِئَةُ الیاغِیةُ»؛ همان طوری که پیش تر از آن درباره ات گفته بود: «عمار بر حق است و حق با اوست؛ عمار هر جا بگردد، حق همان جا می گردد»!


گویی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، پیشاپیش، عاقبت صفین را می دید که چگونه رهزنان ترس و تردید، توشه اندک ایمان لشکر علی علیه السلام را می ربایند و آنان را بر سر دو راهی حق و باطل گمراه می سازند!


رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، پیشینه این مردمان را خوب می شناخت! می دانست که از آن تب های بیابانی هستند که زود سرد می شوند و بسان خارهای صحرایی می مانند که با یک جرقه، آتش می گیرند، ولی با وزش اندکی باد، شعله غیرتشان فرو می نشیند. پس چاره ای نمی ماند جز این که حجتی محکم را به یاری شان بفرستد تا در ظلمت بیراهه های انتخابشان، به نور چراغ هدایت او، راه حق را بیابند و به علی علیه السلام برسند و از سقوط در مغاره های جهنمی معاویه در امان بمانند.


در این وانفسای زمانه که باطل را به لباس حق درآورده اند و بر حق، جامه باطل پوشانده اند، کسی را می بایست، که با آوازه افتخاراتش، رسوا سازد گرگ هایی را که به لباس میش درآمده اند و آگاه کند مردمانی را که همچون گوسفندان یله شده و بی چوپان، از روی حماقت و جهالت، دل به لبخند تزویر گرگ های درنده سپرده اند.


و در این میان، کدام حجت، شایسته تر از عمار، که زاده اولین زن شهید در مکتب اسلام است و از خاندان یاسری می باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم موعد و مقصدشان را بهشت وعده فرمود.


آه، عمار! کار این مردم سست ایمان به کجا رسیده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای نشان دادن راه قبله، از کعبه وجود علی علیه السلام چشم بر می گیرد و با قبله نمای حضور عمار، جهت نمازگزاران بی نماز را مشخص می کند، به این امید که از وجود سراپا ایمان و پاکت، عطر و بوی حقانیت علی علیه السلام را ببویند و از اطراف گیاه هرزه و زهراگین معاویه دور شوند، تا دیگر بوی خدعه و نیرنگ هایش، آنان را مسموم نسازد!


آه، عمار! اکنون که وقت رفتنت فرا رسیده است و قصد آن داری که روزه خویش را با ظرف شیری آمیخته با آب، افطار کنی، به یاد وعده حبیبمان ـ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ـ می افتی که آخرین توشه تو از دنیا را همین یک جرعه شیر دانسته بود!


فقط خدا می داند که چقدر برایم سخت است از دست دادن یاوری چون تو، در این زمانه که سرانجامِ علی علیه السلام ، با سرنوشت مردمی گره خورده است که برای او جز اندوه غربت و تلخی تنهایی ثمره ای ندارند، اما بیش از این نمی توان بهشت را در انتظار تو نگه داشت!


درنگ کن، عمار!

خدیجه پنجی


لحظه ها، غمی عظیم را به دوش می کشند؛ زمین سوگ بزرگ مردی را ضجّه می زند که بهشت از شوق دیدارش، سر از پا نمی شناسد. سلام بر عمّار! سلام بر آن که ایمان با گوشت و خونش آمیخته است، سلام بر آن که، جبرئیل برایش مژده بهشت می آورد.


بمان عمّار! ای بازوی علی! اینقدر برای رفتن شتاب مکن، گر چه می دانم که دنیا برایت بسیار تنگ است و روح بزرگت را تحمّل این قفس نیست، ولی بمان و جان ها را این چنین در آتش فراق، نسوزان!


بمان! که هنوز برای رفتن زود است. درنگ کن و بگذار زمانه، سیمای حقیقی اسلام را یک دلِ سیر به تماشا بنشیند و لحظه های عمیق ایمان و مجاهدت را تفسیر کند! بمان عمّار! گر چه می دانم که تا چه اندازه دقیقه شمار این پرواز بودی و 94 سال زندگی را به شوق چنین مرگِ عاشقانه ای زیستی!


تاریخ، لحظه شهادتت را به تماشا نشسته است و هنوز صدای دلنواز پیامبر رحمت علیه السلام ، در تار و پودش می وزد که: عمار را ستمگران می کشند.


درنگ کن عمار! هنوز برای بستن چشم ها زود است. درنگ کن! چشم بگشا و علی علیه السلام را در اوج غربت و تنهایی، رها مکن! دیگر از یاران باوفا کسی نمانده! و حالا تو نیز قصد سفر کرده ای! حتما دلت برای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تنگ شده که بی تاب رفتنی! همه می دانند که چقدر تو و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم به هم نزدیک بودید. دوستی تو و رسول صلی الله علیه و آله وسلم ، زبانزد روزگار بود؛ آنقدر نزدیک و آن قدر دوست که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «عمّار پوست بین چشمان و بینی من است».


اما عمار! تو خود شاهدی که بعد از تشییع غریبانه فاطمه علیهاالسلام ، علی علیه السلام چقدر تنها شد، دلت آمد مولا را میان این همه روباه تنها بگذاری؟!


ای آن که گردش حق بر مدار گردش اوست! برای رفتن شتاب مکن، که حق ـ علی علیه السلام ـ میان این همه باطل تنها است! دوباره شمشیر غیرت بکش و باز هم صحنه ای چون اُحد بیافرین!


ای بسیار نماز گذارنده! ای بسیار روزه گیرنده! ای استوار در ایمان! ای نیکو کلام و نیکو چهره و نیکو نفس، ای «عمّار»! برخیز و دوباره سنگریزه جمع کن و مسجد قبایی ساز تا همه، ندای توحید را بشنوند! برخیز، تا روزگار حضور اسلام را نه بر فراز نیزه ها، که در رکاب قرآن ناطق ـ علی علیه السلام ـ ببیند و احساس کند. برخیز و حقانیّت مولا را فریاد بزن!


ای پاکیزه پاک سرشت! ای فرزند اولین سرایندگان قصیده بلند شهادت! کوله بارت را نبند! با فراقت آتش به جان علی مزن و داغدارش مکن. مگر نه این که علی علیه السلام فرمود: «هر کس عمّار را بزرگ نشمرد و به خاطر آن اندوهگین نشود از اسلام حظّ و بهره ای نبرده است»؟ درنگ کن عمار! این گونه زمین را با کوچ سرخت، به ماتم منشان، درنگ کن! ...


«عمار از اولین ها بود»

سیدعلی اصغر موسوی


او به حقیقت ایمان داشت و از اولین روزهای ایمانش، حق را انتخاب کرد؛ حتی نماد «حق» شده بود؛ حقّی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بارها می فرمود: «علی علیه السلام با حق است و حق با علی علیه السلام ».


آن روز مدام عطر بشارت را احساس می کرد؛ بشارت شهادت، شهادت در کنار حقّ، شهادتی که راستگوترین پرورده هستی، نوید آن را داده بود.


فریادها، همهمه ها، شیهه اسب ها و چکاچک شمشیرها، تنور وقایع «صفّین» را گرم جنگ و گریز کرده بود. شیطانک ذهنِ «عمروعاص»، به دنبال شعبده، و نبض «معاویه»، از شدّت ترس، سیاه و سفید می شد.


امّا، در اردوی مولا حضرت علی علیه السلام ، قامت «مالک اشتر»، سایه قدرت بر جهادگرانِ «ولایت» انداخته بود و «عمّاریاسر» هم شاد بود، هم غمگین؛ شاد از این که به بشارت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم نزدیک شده است و غمگین از این که مولایش، بعد از او غریب خواهد ماند.


شهادت، آرزوی دیرینه عمّار بود؛ آرزویی که او را همیشه به یاد مادر شهیدش «سمیّه» می انداخت و خاطره روزهای تلخ مکّه را یادآوری می کرد.


شهادت، آرزویی که عمّار را از دیگران جدا می کرد؛ از آنها که خود را به تجمّل و عافیت فروخته بودند؛ که حتی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به خاطر تظاهر و قرآن را به خاطر توجیه اعمال، دوست داشتند.


عمار، از اولین ها بود؛ دلش مثل آب زلال و ایمانش مثل کوه محکم. او حق را همیشه فریاد می کرد و در زبان و نگاهش فقط «حق» تبلور داشت. تمام اعمالش برای رضای خدا بود؛ شکنجه دیدنش! هجرتش! جهادش! شهادتش! حتی تمام مرحله زندگیش.


لحظه وصال نزدیک شده بود و پلکانی از نور، مقابل نگاهش تا آسمان اوج می گرفت. عطر وصال، فضا را پر از نور ولایت کرده بود و دست مهر، گونه های او را با محبتِ ولایت نوازش می کرد.


گویی عمّار، سال های زیادی در انتظار این لحظه بوده است! تبسّم روشنی بر صورتش نشسته بود؛ نگاهش، دست اهورایی مولا علی علیه السلام را می بوسید و بهشت جانش، از ملاطفت آن حضرت، طراوتی باور نکردنی یافته بود! پا بر پلکان عروج گذاشت؛ آکنده از تبسّم و سرشار از اطمینان؛ «أُدخُلوها بِسَلامٍ امنین».


عمّار، ای شهید عشق! گوارایت باد شهادت؛ شهادتی که از مادر آموختی. گوارایت باد بهشت؛ بهشتی که وعده رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم بود.


گوارایت باد عروج؛ عروجی که نشانه ایمان و عظمت دلباختگان ولایت است.


خوشا چشم هایت! که چهره آسمانی مولا علیه السلام را به خویش خواندند.


سرفراز باد نامت و جاودانه باد راهت، ای شهید راه حق و حقیقت!

  • ۹۶/۰۸/۰۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

برگشت به بالا